بوسه ای برای من

تلاش برای یک زندگی گرم؟؟!!!

بوسه ای برای من

تلاش برای یک زندگی گرم؟؟!!!

چیز کیک با طعم مهر برنجی

+یعنی خدا نکنه من به یه چی گیر بدم همه اطرافیانم کلافه میشن تا وقتی  بنده به وصال برسم و خیال جمیع راحت شه، الانم دو روزه گیر دادم به داشتن یک عدد مهر برنجی برای خودم!!

ولی خب  مغزم کاملا تعطیله

از عصر هر چی اتود زدم تا یه مهر واسه خودم طراحی کنم نشد که نشد!!!

تصمیم دارم یه مهر برنجی بدم واسه م درست کنن تا پایین کارام بزنم و یه مهر چوبی عین همونم در سایز بزرگتر برای کار های بزرگتر می خوام!

ولی مثله اینکه قسمت خلاقیت ذهنم خوابیده و تصمیم نداره بیدار شه، یعنی با همه فونت ها امتحان کردم از ثلث و کوفی بنایی بگیییییرید تااااااااااا فونت های مدرن، هر کاری میکنم جواب نمیده جانم زور که نیست.

در حال حاضر نمیخواد کوچکترین فعالیتی انجام بده و خسته کنه خودشو

امروز رفتم پارچه سفارش دادم و رنگ خریدم، تقریبا نصف قیمت تموم شد و الان کلی ذوق دارم و گذاشتم شون رو کانتر آشپزخونه که هی چشم بیفته بهشون و هی ذوق کنم:دی

کارام که زیاد شدن آدرس پبج شونو اینجا میزارم واسه هر کی که می خواد.

بعد الان عین بچه های کلاس اولی که شب قبل مدرسه کلی ذوق دارن منم شوق فردا رو دارم که کلی رنگ بازی کنم آخ جون:)


+دو روزی یا آب قطع میشه یا برق! یعنی نوبتی سر کارمون میزارن!

حالا تو این فراوانی برق و آب هوس چیز کیک کردم+ باقلوا استانبولی

چیز کیک و درست کردم بد نشد!! ولی باقلوا رو نه!!!!

راستش همسرم بیشتر خوشش اومد

ولی کم دردسر و راحت بود و برای وقتایی که مهمون دارید خیلی عالیه، دستورشو از اینجا برداشتم.

خوشگل و راحت و بی دردسر:)


+ راستییییییییییییی یک سوال کدبانوگری: جدیدنا کیک که درست میکنم تو فر خیلی خوبه و پف داره ولی همین که از تو فر در میارم چند مین بعد پفش میخوابه، کسی راه کاری بلده عایا؟؟؟


پ.ن:دلم میخواد به جای آب و برقی که قطع میشن وقت و بی وقت!!!! اینترنت مون قطع شه تا شاید که از اعتیاد بنده نسبت به این بلای خانما نسوز کاسته بشه و راحت شم!


فیلمی جات

تنها تفریحات خونه ما شامل، تماشای فیلم، جدول، کتاب و یه مسابقه ترکیه ای، می باشد!!!

مسابقه هه که شنبه تا چهار شنبه بعد از ظهر پخش میشه و بعد از تموم شدنش منو همسر دراز میکشیم وبسته به حالمون یا جدول حل میکنیم یا کتاب میخونیم و بعدش  لالا:)

عصر وغروب هم که به بیرون رفتن و پیاده روی کردن میگذره و از اونجایی که اینجاا شبا کوتاهن و ساعت 9-9/5 هوا تاریک میشه هیچ کاری نمیشه داشت جز فیلم دیدن:))

یعنی این برنامه هر روز مون اگه نباشه ولی 5 روز در هفته حتما حتما همینطوره!

اخرین فیلم قشنگی که دیده بودم بهمن ماه بود silver linings playbook ، از بهمن ماه تا خرداد فیلمایی که دیدیم اونقدر قشنگ نبودن که بخوان درگیرم کنن، ولی دیشب و پریشب دو تا فیلم دیدم که بعد از چند ماه لذت فیلم قشنگ رو مزه کردم.

 the impossible بر اساس داستان واقعی

و 

the words

هر سه تا فیلم هم اگه اشتباه نکنم محصول سال 2012 هستن و واقعا ارزش دیدن رو دارن و بنده وظیفه انسانی خودم دونستم که این سه تا فیلم قشنگ رو بهتون پیشنهاد بدم خخخخخخخخخخ:))) :))) :))) :))) :))) :)))


 پ.ن: هوااا چه قدر خنک وعالی شده طوری که فقط میتونیم یکی از پنجره هارو باز کنیم

ذهنم جمعه بازاره:)


+همسرم برگشت با خبرای خوب:)

80% میشه گفت حله

حالا من موندم که تیکه های پازل زندگی مونو چه جوری بچینم که همه چی سر جای خودش قرار بگیره

سخته!!!

از طرفی هم همه چی بهم ریخته!!!!

کار من مشخص نیست!!

اصلا معلوم نیست با انتقالیم یا درخواست مرخصییک سالم موافقت بشه یا نه!!!

معلوم نیست همونی بشه که میخوایم

هیچی هیچی معلوم نیست

خودم یه حس عجیبی دارم با اینکه خیلی وقت بود که منتظرش بودیم!!! ولی یه جوری ام!!! هم خوشحالم هم نگران!

ترجیح میدم که بهش فکر نکنم! که سرم رو با چیزای دیگه گرم کنم!

اینه که افتادم به جونه خونه

همه چی و هزار بار مرتب و تمیز کردم، در حال حاضر خونه مون داره برق میرنه:)


+هوا ابری و بارونیه و کمی هم سرده!!!

پشت پنجره نشستم و دارم تایپ میکنم، شاید که ذهنم یه ذره آروم بشه، خوشحالم خدایا ممنونم، ولی این استرس و کجا جا بدم؟


+منتظرم همسرم بیاد تا بریم تشک برقی بخریم

نوشته هامم مثه ذهنم آشفته ن:(


+این روزا باید یه برنامه درست و حسابی واسه خودم بریزم، یه شوی لباس کودک آذر ماهه و میخوام یه سری کار بفرستم، باید سفارش رنگ و پارچه بدم، خیلی کار دارم ولی ساکن واستادم بدون کوچکترین حرکتی!


+ دیروز از اداره تماس گرفتن مثه اینکه جایگزین پیدا شده ولی مشخص نیست که با انتقالی موافقت میکنن یا نه!!!!

همچنان معلق موندم، سه ساله که به وعده فقط همین یه ماه و برو  ماهه بعد منتقلی!!! دارم میرم خسته م خیلی خسته... ولی خوشحالــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم برای همسرم خیلی خوشحالم


+یعنی من عاشقه 30 ام هر ماهم که حسابمو چک میکنم و نیشم تا بناگوش باز میشه:دی

رفتنش اینار برایم یک دنیا غم داشت

زیاد پیش میاد که از هم دیگه دور بشیم و تنها بمونیم!

ولی اینبار گویا برایم با همه وقتهای دیگه فرق داره

این بار رفتنش سرنوشت مون رو تغییر میده

یه انقلاب بزرگ تو خونواده دو نفری مون رخ میده

این همه منتظر اون خبر خوب و بده بودم و حالا رسید و باید می رفت!!!!

نمیدونم باید از خدا چی بخوام فقط همینکه هر چی که به صلاح زندگی مونه برامون پیش بیاره!

امروز بعد از رفتنش عجیب دلم گرفت!!!

احساس کردم در و دیوار خونه برایم سنگینن و تاب نمیارم

احساس کردم این خونه برام بدون حضورش، غرغر کردناش، زیر سیگاری، بی بی سی، ماگ پر از چایی و بالش های همیشه ولو روی مبل، خونه نیست:(

بغض دارم بغض از آینده ای نا معلوم!!!!

بغضی به بزرگی تمام نگرانی ها و انتظارم

خدایا حالا که این مسئولیت و استرس سنگین رو روی دوشش گذاشتی خودت بهش آرامش و اعتماد به نفس بده ممنونم:*


که من خسته نمیشم حتی از خواندن دوباره و دوباره شان...

"... هواپیما بر زمین نشست. چندلحظه بعد مسافران خنده بر لب با احساس شادی وارد سالن شدند، و هلهله و شادمانی را توی وطن بوسیدند. مادر حالا دیگر بی صبر شده بود. سنگین قدم بر می داشت، انگار سنگ به پاهاش بسته بودند، بی طاقت خودش را به این سو و آن سو می کشید و بعد کارگرهای فرودگاه صندوق چوبی بزرگ و زیبایی را با رنگ آلبالویی صیقلی و مزین به صلیب از روی چرخ دستی بر کف امبولانس گذاشتند. مصیبت از همین جا شروع شد.

دایی بزرگه با عصبانیت گفت: اینه؟

هیچ کس جوابی نمی داد، وهیچکس نمی دانست که چرا تو در تابوت چوبی و صلیب دار خوابیده ای. مادر کلافه بود، گفت: حالا چیکار کنیم؟..."

جشن دلتنگی- عباس معروفی


با کتابای عباس معروفی زندگی ها کردم!!!

با سمفونی مردگان سرمای زمستون اردبیل و سورملینا و مرگ آیدا دوران دبیرستانم رو گذروندم.

با سال بلوا دوران کنکورم و زندگی کردم....

پیکر فرهاد دریچه جدیدی برایم بود در زندگی! و روزهای نخست عاشقی رو به یادم میاورد.

فریدون سه پسر داشت!!!!!! خال رویا ناصری برایم معنای زنانگی بود و مجید امانی یک ادم سیاسی کامل...

دریا روندگان جزیره آبی تر روزهای اتوبوس سوواری و مسیرطولانی محل کارم و در بر گرفت و لذت خوندنش و مزه مزه کردن جملاتش هزار بار و هزار بار...

تماما مخصوص هم بعدها برایم رنگ و بوی این روزهایم را خواهد داشت روزهای معلقی روزهای امید و استرس و انتظار و انتظار و انتظار.....!!!

و ذوب شده که در حسرت دست گرفتن و خواندنش ماندم.

همه این هارو نوشتم تا بگم لذت زیادی از خواندن نوشته های عباس معروفی میبرم، لذتی که بیشتر جملات را مزه مزه میکنم

کتاب هایش را باید آرام آرام و لذت بخش خواند:)


اگه تا حالا کتابی ازش نخوندید با دریا روندگان جزیره آبی تر شروع کنید مجموعه داستان های کوتاه!