این روزا روزای در هم و قاطی پاتی و شلوغی هستند
سه تا پیشنهاد کاری از سه نقطه مختلف و دور کشور!!!!
سبک سنگین کردن و فاکتور گرفتن و تصمیم گرفتن این روزا حجم عظیمی از انرژی مونو میگیره
واسه مون انرژی بفرستید و یا دعا کنید که بهترین رو انتخاب کنیم ممنونم:* :)
حال و هوای 4 سال پیش کجا و الالن کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مناظرات واقعان مسخره و تاسف بار بودن!!!!!!
وفتی ناراحت شدن و ناراحت کردن من ارزشی نداشته باشه
خوشحال کردن و خوب بودنش هم برای من ارزشی نداره
کاش یک جایی بود که میشد تنها و آرام رفت و دیگه بر نگشت
دلم برای خودم و روحم می سوزه
دلم میخواد خودمو بغل کنم و بهش بگم که اگه ناراحتت میکنن من هستم تا همیشه تو قوی باش!!!!
این روزا ناراحتم خیلی ناراحت
این روزا روزایی نیستن که من همیشه بهشون فکر میکردم و واسه شون برنامه ریزی میکردم:(
سال 85 بود که گرافیک و به عشق مرمت و موزه داری ول کردم
خب من نه به مرمت رسیدم نه به موزه داری حتی نتونستم تو انتخاب رشته م انتخاب شون کنم!!!!(دلیلش یه پسته واسه خودش بگذریم)
یه رشته جدید و یه لجبازی مسیر زندگی مو کلا تغییر داد و من و یه ادمه دیگه ایی کرد نه میتونم بگم خوب و نه میتونیم بگم بد بود:-؟؟
سه ترم اول چیزی از تغییرات حس نکردم دورس پایه بود و من همه رو حفظ بودم به واسطه رشته قبلی، پایان ترم سه من باید گرایش مو انتخاب میکردم، با هم دیگه تصمیم گرفتیم هر گرایشی و که توش ضعیفیم رو انتخاب کنیم تا به خودمون ثابت کنیم میتونیم تلاش کنیم و از پسش بر میایم
یه تصمیم خنده دار!!!
اون رفت سراغ گرایش سخته رشته خودش و منم...
به شروع ترم نرسید که دیگه از هم بی خبر شدیم! به نفع جفت مون بود؟ نمیدونم هنوز بعد چند سال نتونستم بفهمم
ولی من دیگه انتخاب مو کرده بودم از گرایشم بدم میومد!!! 5 ترم عذاب کشیدم و درس خوندم
منی که با طراحی و رنگ و قلم و پالت بزرگ شده بودم منی که وقتی میرفتم تو کارگاه چاپ مست میشدم و دلم نمیخواست بیام بیرون سخت بود تن بدم به سوزن و چرخ و پارچه!!
یه جورایی فکر میکردم رقیب کاغذ و مداد رنگیام هستن و منو از لذت هام جدا میکنن و همیشه با دید تهاجمی نگاه میکردم.
همین باعث شد افت شدیدی پیدا کنم و افسرده بشم و ناراضی!!
آخر ترما من بودم و خیاطای مختلف که اون مدلای عجیب غریب و واسه م بدوزن و سرخورده گی هر روزه من:(
من بودم و اشکای اخر ترم و استرس امتحان الگو و مدل سازی.
دلم نمیخواست تسلیم بشم دلم نیمخواست زیر بار الگو و دوخت برم .
روزای پایان نامه وحشتناک بودن...
ولی من تسلیم شدم بالاخره تسلیم شدم ولی وقتی که دیگه دیر شده بود وقتی که درسم تموم شده بود وقتی که دانشگاه و به اون گندی تموم کردم منی تو ژوژمانای طراحی و عکاسی جزو بهترینا بودم تو ژوژمانای دوخت افتضاح بودم و سر خورده
من تسلیم شدم ولی گند زدم به چهار سال دانشجوییم
حالا پشیمونم فایده ای هم نداره
ولی این روزا عشق میکنم با خیاطی
آرومم میکنه
با لباسام حرف میزنم
با کیفام و نقاشی های روشون غرق زندگی می شم
من با خیاطی آروم و صبور شدم....
پ.ن: این روزام رنگ و بوی آلبوم آقای بنفش پالت رو داره
پ.ن: الان من یه زنبق با موهای بادمجونی ام و خیلی دوست دارم موهامو:)