بوسه ای برای من

بوسه ای برای من

تلاش برای یک زندگی گرم؟؟!!!
بوسه ای برای من

بوسه ای برای من

تلاش برای یک زندگی گرم؟؟!!!

این روزام صورتیه صورتی هستن:)

یه چند روزی رومهمون کوچولو داشتم :)

انقدر سرمگرم شیرین کاری ها وشیطنتاش بود که وقت سر خاروندن نداشتم چه برسه به نت و بلاگ و ...

این روزا دارم تجربه های  جدید کاری رو کسب میکنم که خیلی خیلی واسه م خوبه و راضی ام، 9 تیر دیگه تموم میشم و شاید یه سر برم پیش مامانم اینا که دلم تنگ شده واسه شون، شاید هم بمونم و چندتایی کار لباس انجام بدم ،  فعلا برنامه م  مشخص نیست!

خونه نا مرتبه از صدقه سر مهمون کوچولو:) رد دستا و انگشتای کوچولوش رو همه چی مونده، فعلا وثت نکردم که تمیز کاری کنم، یه هفته ای هست که هر روز رو میرم سر کار بر خلاف فبل که سه روز در هفته بود، فک میکردم خیلی سخت باشه ولی الان که رفتم میبینم خیلی سخت نیست، جریان همون شیون قبل از ماتم و سختیه:))

کلا عادت من همینه...

این روزا زندگی دو نفره مون خیلی خوب و شیرینه...

خدارو شکر

دوباره بر میگردم با حرف های مهم :)))

یادش بخیر هاااااا

یک روز از چند روز تعطیلی را میزبان یکی از دوستان دوران دانشگاه بودم:)

دوست همکلاسی هم اتاقی...

تو 24 ساعتی که کنار هم بودیم آنقدر گفتیم یادته؟!؟!؟!؟... یادش بخیر...!!!!!!! از فلانی خبر داری؟!.... که خودمون خسته شدیم.

لحظات شیرینی بود یاداوری آن روزها و لحظه های ناب که همه سعی در زود تموم کردنش داریم و غافل از اینکه بعدا حسرت شونو میخوریم


زنبق گرسنه ناهار نداره! حال نداره!

چند روزی رو رفتیم پیش خانواده من، خورشیدکم می موند پیش من توخونه مامانم اینا، چون مامانش کار داشت و سرش شلوغ بود، به جرات میتونمبگم بهترین روزهای بود که داشتم:)

یه دختر کوچولوی معصوم و مهربون که تازه راه رفتن رو یاد گرفته و تا صداش میزنی بهت لبخند میزنه

موهامو کوتاه کردم.

موهای سفید سیر صعودی رو در پیش گرفتن!

دیشب سر به مهر رو دیدم، جالب بود!

چند شب پیش هم فیلم hoursرو دیدم که معرکه بود.


روزی میرسه که طعمش رو بچشیم؟

هر سری که ف ی س ب و ک م رو چک میکنم یه پست از پیج آزادی ه ا ی ی و ا ش ک ی .... میبینم و تو دلم تحسین میکنم شجاعت و شهامت زنان سرزمینم رو، و افسوس میخورم که ما زنان ایرانی چه قانعیم و کوچکترین داخوشی هامونم نداریم، ساده ترین و کوچکترین حق مون رو ازمون گرفتن!

رفته آن که پیش پایش دریا ستاره کردی*

ساعت 9:30 شب، همسرم خسته ست و خوابیده، من زیر نور کم آباژور رو مبل لم دادم و چای زعفرونم رو میزمه، کولی همایون شجریان رو گوش میدم و ناهار فردام رو شعله ملایم میپزه و بوش کل خونه رو گرفته، بیرون بارون میباره و من آرومم...

مدت ها بود که منتظر همیچن لحظه های آؤامش بخش روزمره بودم!

خونه خودم زندگی خودم و دنیای خودم وهمسرم، خداروشکر!!!!!!!!

خونه کوچک من، واسه مون خونه خوبی باش و جز آرامش و شادی و سلامتی چیز دیگه ای رو تو خودت جا نده

آدم مذهبی نیستم ولی شب اولی که اومدیم تو خونه مون یه حسی بهم گفت که برم و چهار گوشه خونه آیة الکرسی بخونم و از خدا روزهای خوبی رو تو خونه جدید بخوام، شاید چون خونه جدید رو استقلال مجدد مون رو خیلی سخت بدست آوردیم!

هر چیزی که هم که سخت بدست میاد شیرین تر و دلچسب تره یک قانون همیشگی!!!!

هنوز از سفر برنگشته دوباره دوشنبه راهی سفریم واسه انجام یکسری کارهای اداری، امیدوارم که آخرین سفر کاری و اداری مون باشه و بعد با دل خوش زندگی عادی مون رو شروع کنیم :)

خورشیدک کوچولوی من دیشب مهمونم بود و من که این همه غصه دور بودنش رو میخوردم داره میاد نزدیکم و من لحظه به لحظه بیشتر ایمان میارم به خوبی 93، خدایا هوامونو داشته باش هوای منو خانواده مو:)