بوسه ای برای من

بوسه ای برای من

تلاش برای یک زندگی گرم؟؟!!!
بوسه ای برای من

بوسه ای برای من

تلاش برای یک زندگی گرم؟؟!!!

تلختر از همیشه

لعنت به این زندگی!!!

4 سال کافی نیست برای شناختت؟؟

چرا هر سری باید به اخلاق گند جدید روبشه؟

قلبم درد میگیره و دیگه توانی واسه تحمل ندارم

اندکی درک متقابل

اندکی تحمل

اندکی خویشتنداری

و اندکی گذشت

همه چی رو حل میکنه باورکن


پ.ن: دلم میخواد  الان در نقش دختر خانواده باشم

تو خونه پر از آرامش پدری رها از دغدغه ها و مسئولیت ها و تنش ها

مثل همون موقع هایی که مادرم کوچکترین مشکلاتم و حل میکرد

یاد تو 2

نگه داشتن زورکی خاطرات و یاد افراد رفته، تو زندگیت یعنی همین که پسورد همه چیت ناخوداگاه چند رقم آخر شماره ش باشه

همیشه یک راه حل وجود داره!!!

 

روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.
کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت: اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.
این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت!
سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.
تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید؟ چه توصیه ای برای آن دختر داشتید؟
اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد:
1ـ دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.
2ـ هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.
3ـ یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون بیاورد و با پیرمرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیفتد.
لحظه ای به این شرایط فکر کنید. هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر منطقی و تفکری است که اصطلاحا جنبی نامیده می شود. معضل این دختر جوان را نمی توان با تفکر منطقی حل کرد.
به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید، اگر شما بودید چه کار می کردید؟!
و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد:
دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.
در همین لحظه دخترک گفت: آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است....
و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.
نتیجه ای که 100 درصد به نفع آنها بود.
1ـ همیشه یک راه حل برای مشکلات پیچیده وجود دارد.
2ـ این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه خوب به مسایل نگاه نمی کنیم.
3ـ هفته شما می تواند سرشار از افکار و ایده های مثبت و تصمیم های عاقلانه باشد.



عدالت

برابری و درک متقابل، یعنی همین که من و تو صبح زود باهم از خونه بزنیم بیرون و غروب باهم برگردیم ولی!! ولی!!!

اونیکه باید به فکر ناهار فردا، ظرفهای نشسته، یخچال و فریزر خالی و خونه نا مرتب باشه منم نه تو!!

عزیـــــــــــــــــــزمی!!!!

!!!!

اینجا جاییه که باید همه آرزو ها و اهداف تو دفن کنی!!!

علائق و آرزو ها  همه تا 18 سالگی و قبل از کنکوره

بهتره که آرمانی وایده آلیسمی آبنده تونو نسازید

اصلا مهم نیست که برید دنبال چیزی که دوستش داشته باشید

باید برید دنبال چیزی که آینده تون رو تامین کنه

وقتی هم درس تون تموم شد به هیچ وجه انتظار کار نداشته باشید

اگر هم شانس آوردید و کاری گیر آوردید اصلا انتظاری نداشته باشید که مزتبط با رشته تون باشه

انتظار استخدامی و حقوق به موقع و شرایط خوب رو نداشته باشید

اینجا باید از همون سن جوونی به جای جوونی کردنولذت بردن غرق در مشکلات رندگیت بشی و تا اخر عمر در حال یگ دو زدن و نرسیدن باشی و بعد هم یک عمر حسرت جوونی نداشته ات را بخوری!!!

در این جامعه  و فرهنگ مجرد بودن سخت است و برای فرار ازدواج میکنیم و با یه دنیا بحران و مشکل رو به رو میشیم ازدواج کردن هم سخت است، یچه دار شدن و که دیگه اصلا نگیددددد

به هبچ وجه نباید به احساساتمون یه لبخند کوچک هم بزنیم فقط و فقط باید منطقی تصمیم بگیریم تا شاید بتونیم به زندگی روزمره و عادب داشته باشیم!!!!


امیدوارم که هر وقت ناراضی شدم از شرایط زندگی و کار این پست و بخونم و خداروشکر کنم که لااقل یه آب باریکه ای هست!!!