همیشه در اوج امیدورای و خوشی باید یه تضاد و تلخی پیش بیاید/
این ترانه عالی ست عالی ی ی ی ی ی گذر اردیبهشت..
یه چند روزی رومهمون کوچولو داشتم :)
انقدر سرمگرم شیرین کاری ها وشیطنتاش بود که وقت سر خاروندن نداشتم چه برسه به نت و بلاگ و ...
این روزا دارم تجربه های جدید کاری رو کسب میکنم که خیلی خیلی واسه م خوبه و راضی ام، 9 تیر دیگه تموم میشم و شاید یه سر برم پیش مامانم اینا که دلم تنگ شده واسه شون، شاید هم بمونم و چندتایی کار لباس انجام بدم ، فعلا برنامه م مشخص نیست!
خونه نا مرتبه از صدقه سر مهمون کوچولو:) رد دستا و انگشتای کوچولوش رو همه چی مونده، فعلا وثت نکردم که تمیز کاری کنم، یه هفته ای هست که هر روز رو میرم سر کار بر خلاف فبل که سه روز در هفته بود، فک میکردم خیلی سخت باشه ولی الان که رفتم میبینم خیلی سخت نیست، جریان همون شیون قبل از ماتم و سختیه:))
کلا عادت من همینه...
این روزا زندگی دو نفره مون خیلی خوب و شیرینه...
خدارو شکر
دوباره بر میگردم با حرف های مهم :)))
یک روز از چند روز تعطیلی را میزبان یکی از دوستان دوران دانشگاه بودم:)
دوست همکلاسی هم اتاقی...
تو 24 ساعتی که کنار هم بودیم آنقدر گفتیم یادته؟!؟!؟!؟... یادش بخیر...!!!!!!! از فلانی خبر داری؟!.... که خودمون خسته شدیم.
لحظات شیرینی بود یاداوری آن روزها و لحظه های ناب که همه سعی در زود تموم کردنش داریم و غافل از اینکه بعدا حسرت شونو میخوریم
چند روزی رو رفتیم پیش خانواده من، خورشیدکم می موند پیش من توخونه مامانم اینا، چون مامانش کار داشت و سرش شلوغ بود، به جرات میتونمبگم بهترین روزهای بود که داشتم:)
یه دختر کوچولوی معصوم و مهربون که تازه راه رفتن رو یاد گرفته و تا صداش میزنی بهت لبخند میزنه
موهامو کوتاه کردم.
موهای سفید سیر صعودی رو در پیش گرفتن!
دیشب سر به مهر رو دیدم، جالب بود!
چند شب پیش هم فیلم hoursرو دیدم که معرکه بود.