بوسه ای برای من

بوسه ای برای من

تلاش برای یک زندگی گرم؟؟!!!
بوسه ای برای من

بوسه ای برای من

تلاش برای یک زندگی گرم؟؟!!!

رفته آن که پیش پایش دریا ستاره کردی*

ساعت 9:30 شب، همسرم خسته ست و خوابیده، من زیر نور کم آباژور رو مبل لم دادم و چای زعفرونم رو میزمه، کولی همایون شجریان رو گوش میدم و ناهار فردام رو شعله ملایم میپزه و بوش کل خونه رو گرفته، بیرون بارون میباره و من آرومم...

مدت ها بود که منتظر همیچن لحظه های آؤامش بخش روزمره بودم!

خونه خودم زندگی خودم و دنیای خودم وهمسرم، خداروشکر!!!!!!!!

خونه کوچک من، واسه مون خونه خوبی باش و جز آرامش و شادی و سلامتی چیز دیگه ای رو تو خودت جا نده

آدم مذهبی نیستم ولی شب اولی که اومدیم تو خونه مون یه حسی بهم گفت که برم و چهار گوشه خونه آیة الکرسی بخونم و از خدا روزهای خوبی رو تو خونه جدید بخوام، شاید چون خونه جدید رو استقلال مجدد مون رو خیلی سخت بدست آوردیم!

هر چیزی که هم که سخت بدست میاد شیرین تر و دلچسب تره یک قانون همیشگی!!!!

هنوز از سفر برنگشته دوباره دوشنبه راهی سفریم واسه انجام یکسری کارهای اداری، امیدوارم که آخرین سفر کاری و اداری مون باشه و بعد با دل خوش زندگی عادی مون رو شروع کنیم :)

خورشیدک کوچولوی من دیشب مهمونم بود و من که این همه غصه دور بودنش رو میخوردم داره میاد نزدیکم و من لحظه به لحظه بیشتر ایمان میارم به خوبی 93، خدایا هوامونو داشته باش هوای منو خانواده مو:)

دومین خونه

اولین پست از دومین خونه ما، خونه ای که کلی منتظرش بودیم :)

18 اردیبهشت 93 اولین روزی بود که اومدیم تو این خونه، دوستش دارم.

این روزها دارم با تصمیمات جدی دست و پنجه نرم میکنم...

اردیبهشت واسه مون پر از بدو بدو و کار و تلاش بود، همین الان تازه از سفر برگشتم.

دوباره بر میگردم

شد که زندگیم دوباره مثل قبل شه :)

برگشتم با خبرای خوب:)

با انرژی و با حس های خوب.

بعد از 8 ماه انتظار بالاخره بهش رسیدیم.

خدایا شکرت

خدای بازم هوامون رو داشته باشه.

همه چی میگذره

فقط منم که کم تحمل و کم طاقتم

فقط من بودم این مدت که غر غر کردم

الان پشیمون نیستم چون حسم بود و واقعا کم آورده بودم

در واقع الان که دیگه مشکل مون رفع شده و انرژی گرفتم فک میکنم که کم طاقت بودم و گرنه بخواید حساب کنید سخت بود دیگه:)

8 ماه بی خونه بودن و مزاحم دیگران بودن سخت بود:دی

مهم اینه که تموم شد و من تا یه ماه دیگه بر میگردم به زندگی، سابقم و بی نهایت از این بابت خوشحالم......

من خیلی خوبم:) خیلی خوبم خیلی ی ی ی ی ی ی ی ی


فریناز عزیز پیغامت روخوندم ممنونم :)

یعنی میشه زندگی دوباره مثل قبل بشه؟

امشب دارم مرم پیش مامانم اینا، به خاطر یه کار کوچیک و بزرگ:)

امشب با همسرم عازمیم به سمت شهر قبلی، امیدوارم که با خبرهای خوب برگردم.

خدایا کمک مون کن مرسی.

خانه من کجاست

دارد7ماه میشود 7 ماه!!!!!

خسته ام دیگه به معنای واقعی کلمه بریده ام، اینکه هفت ماه باشد منتظر باشی و هیچ اتفاقی نیفتد، هفت ماه است که خانه را گذاشته ایم برای فروش تا از این بلاتکلیفی بیرون بیاییم ولی خبری نیست که نیست!!!!

اسمش را جز بدشانسی چه میتوان گذاشت؟

پنج شنبه با همسرم رفتیم و گشتیم صرفا وصرفا جهت اینکه قیمت های خانه در محله های مختلف دستمان بیاید، قیمت های بالا و بسیار بسیار بیشتر از حد توان ما!!!

جفت مان خسته و ناراحت برگشتیم خانه:(

تا کی قرار است ادامه داشته باشد؟




فکر میکنم تنها خواننده اینجا سمای مهربان باشد؟!