بوسه ای برای من

بوسه ای برای من

تلاش برای یک زندگی گرم؟؟!!!
بوسه ای برای من

بوسه ای برای من

تلاش برای یک زندگی گرم؟؟!!!

خانه دوست کجاست؟

دلم دوست میخواد

دوستیکه بتونم باهاش برم بیرون و قدم بزنم و حرف بزنم

از حرفام خسته نشه پاهاش درد نگیره

دوستی که وقتی هوس میکنم مهمون داشته باشم زنگ بزنم بهش و بیاد و باهم چای و کلوچه تازه بخوریم

دوستی که یهو بی برنامه اس ام اس بزنه و ازم بخواد باهاش برم بیرون

دوستی که باهام بیاد شهر کتاب و یک عالمه بین قفسه های کتاب بگردیم و غر غر نکنه به جونم:)

دلم از اون جنس حرفا میخواد که فقط به یه دوست میشه گفت شون

دلم یه دوست میخواد که وقتی بال بال میرنم یکی با من بیاد بریم سینما مشتاق تر از خودم باشه..

دلم یه دوست میخواد...

اره من خیلی وقته دلم یه دوست میخواد ازجنس خودم...

حیف که همه دوستام کیلومتر ها ازم فاصله دارن:(

لو کجا رفتی؟؟؟

بله:)

الان منم و یه آشپزخونه تمیز و خونه مرتبی که بوی ناهار فردای همسرم پیچیده تو فضا و یه کیک خوشمزه که تو فر داره میپزه:)

شاید به نظر تون سطحی بیاد ولی در حال حاضر برای من این یعنی رنگ و بوی زندگی...

آرامش این روزامو دوست دارم

شاید بهتر باشه اینجوری بگم که آرامش بعد از یلدا رو دوست دارم و عاشقشم:)

ازون معدود وقتاییه که از خدا هیچی نمیخوام و شارژم! شارژه شارژ:)

همین که ناهار فردا آماده ست یعنی حالم خوبه که این اتفاق افتاده...

اصلا هم به دو روز کار سخت و دورری از خونه م فکر نمیکنم

میدونم

میدونم

میدونم که پراکنده نوشتم بی سر و ته نوشتم ولی واسه من حس الان و موندگاریش مهمه:)


لو کجا رفتی آخه؟؟؟؟ ادرس جدید و فقط میتونم بخونم نمیتونم کامنت بزارم پر از حرف وکامنتم:(((

کوچولو

سرخوش بعد از دو روز دوری از خونه و همسرم خوشحال و خندان از سر کار دارم بر میگردم خونه تو جاده م و خوشحال با نامجو دارم زیر لب میخونممممم دور ایران و تو خط بکش.... و تو اوج انرژی اس ام اس همسرم، که نوشته  آ زنگ زده بود و گفت که مرداد بابا میشه اگه خواستی بهشون تبریک بگو!!!!!!

ناگهان همه اون حسای خوش و انرژی فراووونم گم و گور میشن حسود نیستم بخدا حسودی نمی کنم غبطه می خورم و حسرت می خورم واسه اونا خیلی خوشحالم خیلی خیلی

ولی واسه خودم؟؟؟؟

ناراحتم

خیلی ناراحت

تازه یه ساله عروسی کردن خوش به حالشون

خوش به حالشون که شجاع بودن

خوش به حال شون که خواسته و حس خوب پدر مادر شدن شون رو فدای جامعه و نفت و سکه و دلار و گرونی و کوفت و زهرمار نکردن و شجاع بودن

نگران عدم  تمدید قرارداد سر ساله محل کارشون نبودن و شجاع پای خواسته شون واستادن

اون وقت من چی؟؟؟

یه زمانی از داشتن کوچولو متنفر بودم

یه ساله که عاشقشم

جای خالیشو تو خونه کوچولومون حس میکنم

همه جا تو پذیرایی تو اتاق خواب تو حموم

تو خیالم پاهای کوچولو دستای نازشو لپای توپولی شو که قراره به همسرم بره بوس میکنم و باهاش حرف میزنم

اولش که اون مشکل لعنتی سر راهم بود و نمیزاشت و حالا هم که مشکلم حل شده

ترس لعنتی!!!

ترس از جامعه

ترس از مادر خوبی نبودن

ترس از نبودن با همسرم تا آخر با وجود عشق و علاقه بین مون

ترس از اومدنش و شرمندگی من در مقابل خواسته هاش

ترس درک نکردنش از جانب من و عذاب کشیدنش!!!

خیلی احمقم!!

ترس از اینکه یه روزی برنگرده و بهم نگه چرا دنیام آوردی!!!

مگه خودمون خیلی خوشبختیم که یه کوچولو رو دنیا بیارم به کوچولو که همه امید و پشت و پناهش من خواهم بود:(((

ولی با همه اینا من میخوامش با تمام وجود:*

لعنت که واسه اومدنش باید به جامعه و اوضاع کارو قرارداد و مرخصی زایمان و بی پولی و بیکاری فکر کنم لعنت به منه احمق

شجاع باش دختر شجااااااااع خواهش میکنم این یه بار و دیگه محتاطانه عمل نکن و واسه اولین بار به حرف دلت گوش کن!!!

آرامش

زندگی این نیست که من و تو بابت مسائل کاری مون حرص بخوریم

این نیست که روزامونو سر انتقالی و نتیجه نگرفتن و دویدن و نرسیدن بگذرونیم

شاهد بی عدالتی بودن هم نیست

قسط های سر ماه و حقوق عقب افتاده و گرونی هم نیست!!!!

زندگی یعنی همینکه من و تو با هم خوشبختیم

یعنی این که هدف مون مشخصه

همینه که با یه لیوان چایی آروم بشیم و از پشت شیشه برف و تماشا و کنیم و بعد بدون زنجیر چرخ واسه هیجان و دیوونه بازی بریم تو خیابون و سر بخوریم و برگردیم خونه:))

گور بابای کار و انتقالی و استرس و حقوق و گرونی




ادامه مطلب ...

یلدا

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.