بوسه ای برای من

بوسه ای برای من

تلاش برای یک زندگی گرم؟؟!!!
بوسه ای برای من

بوسه ای برای من

تلاش برای یک زندگی گرم؟؟!!!

شادی مردم قانع کشور من!!!!

خوشحالم خیلی خوشحالم:)

همگی با هم دست و جیغ و هورااااا

پست قبل رو در حالی نوشتم که سر تا پامو یاس و نا امیدی فرا گرفته بود و اصلا فکرشم نمی کردم!!!

من و لذت جدیدم

سال 85 بود که گرافیک و به عشق مرمت و موزه داری ول کردم

خب من نه به مرمت رسیدم نه به موزه داری حتی نتونستم تو انتخاب رشته م انتخاب شون کنم!!!!(دلیلش یه پسته واسه خودش  بگذریم)

یه رشته جدید و یه لجبازی مسیر زندگی مو کلا تغییر داد و من و یه ادمه دیگه ایی کرد نه میتونم بگم خوب و نه میتونیم بگم بد بود:-؟؟

سه ترم اول چیزی از تغییرات حس نکردم دورس پایه بود و من همه رو حفظ بودم به واسطه رشته قبلی، پایان ترم سه من باید گرایش مو انتخاب میکردم، با هم دیگه تصمیم گرفتیم هر گرایشی و که توش ضعیفیم رو انتخاب کنیم تا به خودمون ثابت کنیم میتونیم تلاش کنیم و از پسش بر میایم

یه تصمیم خنده دار!!!

اون رفت سراغ گرایش سخته رشته خودش و منم...

به شروع ترم نرسید که دیگه از هم بی خبر شدیم! به نفع جفت مون بود؟ نمیدونم هنوز بعد چند سال نتونستم بفهمم

ولی من دیگه انتخاب مو کرده بودم از گرایشم بدم میومد!!! 5 ترم عذاب کشیدم و درس خوندم

منی که با طراحی و رنگ و قلم و پالت بزرگ شده بودم منی که وقتی میرفتم تو کارگاه چاپ مست میشدم و دلم نمیخواست بیام بیرون سخت بود تن بدم به سوزن و چرخ و پارچه!!

یه جورایی فکر میکردم رقیب کاغذ و مداد رنگیام هستن و منو از لذت هام جدا میکنن و همیشه با دید تهاجمی نگاه میکردم.

همین باعث شد افت شدیدی پیدا کنم و افسرده بشم و ناراضی!!

آخر ترما من بودم و خیاطای مختلف که اون مدلای عجیب غریب و واسه م بدوزن و سرخورده گی هر روزه من:(

من بودم و اشکای اخر ترم و استرس امتحان الگو و مدل سازی.

دلم نمیخواست تسلیم بشم دلم نیمخواست زیر بار الگو و دوخت برم .

روزای پایان نامه وحشتناک بودن...

ولی من تسلیم شدم بالاخره تسلیم شدم ولی وقتی که دیگه دیر شده بود وقتی که درسم تموم شده بود وقتی که دانشگاه و به اون گندی تموم کردم منی تو ژوژمانای طراحی و عکاسی جزو بهترینا بودم تو ژوژمانای دوخت افتضاح بودم و سر خورده

من تسلیم شدم ولی گند زدم به چهار سال دانشجوییم

حالا پشیمونم فایده ای هم نداره

ولی این روزا عشق میکنم با خیاطی

آرومم میکنه

با لباسام حرف میزنم

با کیفام و نقاشی های روشون غرق زندگی می شم

من با خیاطی آروم و صبور شدم....


پ.ن: این روزام رنگ و بوی آلبوم آقای بنفش پالت رو داره

پ.ن: الان من یه زنبق با موهای بادمجونی ام و خیلی دوست دارم  موهامو:)


!!!!!

عصر من بودم و  پیاده روی تو خیابون خلوت پر از چنارای بلند  و فکرای مختلف!

 من بودم که بزرگ شده بودم و در یک لحظه همه مراحل زندگیم جلو چشم رژه دادن و گذشتن!!!

برگشتم به گذشته!

من بودم من و مینو جون مربی مهدکودکم و آَش رشته هایی که به زور به خوردم میداد ومیخوابوندم تا مامانم بیاد و ببرتم

منه محصل!!! کمی جلوتر منه دانشجو

منو دوری از خانواده من در نقش هم خونه ایی و هم خوابگاهی!!!

منو سختی های دوری از شهر وخانواده

به عبارتی منه نیمچه مستقل با تجربه های جدید و ناشناخته

کمی بعدتر منم و یک تصمیم بزرگ ولی پر از عشق که نتیجه ش مییشه ازدواج زود هنگامم

و بازهم من!!!  من در استانه شروع زندگی مشترک و فصل جدید از زندگی

 وحالا من مسیر زندگی مو پیدا کردم و زندگی مو دارم سر کار میرم من در نقش یک همسرمم در نقش خواهر در نقش همکار و بیشتر از قبل مستقل شدم!!!

ولی یه چی تو زندگیم کم دارم:((

من هدف کم دارم

من هدفی ندارم

خیلی بده خیلی


من

حوصله م سر رفته

هوا همچنان سرده

روزها در انتظار اون خبر خوب و بده می گذرن

تعطیلات من تقریبا شروع شده

من جدیدنا بیشتر به جنبه های خوبه خبره فکر میکنم

من این روزها دلم میخواد زندگی مو بیشتر و بیشتر شبیه زندگی کنم

من دلم میخواد برم بیرون ولی همسرم میگه بارون می باره:(

من دوست ندارم انقدر از خود واقعیم دور بشم

من خیلی چیزا رو دوست ندارم ولی هستن و خیلی چیزا رو دوست دارم ونیستن!!!

من دلم یه مسافرت میخواد

من دلم یه چیز خوب میخواد که خودمم نمیدونم چیه

من خسته م :(

ادامه مطلب ...

توفیق اجباری+خورشیدکم

این پست آواز من و به خودم آورد و یک روز کامل در آشپزخونه حبس شدم و تونستم به سرو سامونی به اوضاع به هم ریخته کابینتا بدمممم تا از کمد آقای گوفی به کابینت مرتب زنبق :) تغییر ماهیت بدن!!!

خداییش کار طاقت فرسا و سختی بود:دی

اون هم برای منه تنبلی که کارهای روزمره و عادی رو هم به زور انجام میدم!!!!!

به هر حال با خوندن پست آواز این توفیق اجباری نصیب من خونه زندگیم شد و یک چیزی به نام وجدان و احساس مسئولیت اون ته ته های وجودم خودنمایی کردن و نزاشتن آروم بشینم و بقیه کتاب رو بخونم!!!

بعد که تموم شد و لذت بردم از تمیزی خونه زندگیم تصمیم گرفتم!!!! به عبارتی تصمی های زیادی گرفتم!!!

برنامه های زیادی ریخته شد

راهکار های زیادی پیدا شد

تا که فاجعه اینقدر عمیق نشه

تا خونه همیشه در حال ترکیدن نباشه

تا کابینتا کمد اقای گوفی رو تداعی نکنن

ولی

ولی

ولی خودم میدونم که هیشکدوم عملی نمیشن و فقط در حد حرفن خخخخخخخخخخخخ

ادامه مطلب ...