بوسه ای برای من

بوسه ای برای من

تلاش برای یک زندگی گرم؟؟!!!
بوسه ای برای من

بوسه ای برای من

تلاش برای یک زندگی گرم؟؟!!!

کوچولو

سرخوش بعد از دو روز دوری از خونه و همسرم خوشحال و خندان از سر کار دارم بر میگردم خونه تو جاده م و خوشحال با نامجو دارم زیر لب میخونممممم دور ایران و تو خط بکش.... و تو اوج انرژی اس ام اس همسرم، که نوشته  آ زنگ زده بود و گفت که مرداد بابا میشه اگه خواستی بهشون تبریک بگو!!!!!!

ناگهان همه اون حسای خوش و انرژی فراووونم گم و گور میشن حسود نیستم بخدا حسودی نمی کنم غبطه می خورم و حسرت می خورم واسه اونا خیلی خوشحالم خیلی خیلی

ولی واسه خودم؟؟؟؟

ناراحتم

خیلی ناراحت

تازه یه ساله عروسی کردن خوش به حالشون

خوش به حالشون که شجاع بودن

خوش به حال شون که خواسته و حس خوب پدر مادر شدن شون رو فدای جامعه و نفت و سکه و دلار و گرونی و کوفت و زهرمار نکردن و شجاع بودن

نگران عدم  تمدید قرارداد سر ساله محل کارشون نبودن و شجاع پای خواسته شون واستادن

اون وقت من چی؟؟؟

یه زمانی از داشتن کوچولو متنفر بودم

یه ساله که عاشقشم

جای خالیشو تو خونه کوچولومون حس میکنم

همه جا تو پذیرایی تو اتاق خواب تو حموم

تو خیالم پاهای کوچولو دستای نازشو لپای توپولی شو که قراره به همسرم بره بوس میکنم و باهاش حرف میزنم

اولش که اون مشکل لعنتی سر راهم بود و نمیزاشت و حالا هم که مشکلم حل شده

ترس لعنتی!!!

ترس از جامعه

ترس از مادر خوبی نبودن

ترس از نبودن با همسرم تا آخر با وجود عشق و علاقه بین مون

ترس از اومدنش و شرمندگی من در مقابل خواسته هاش

ترس درک نکردنش از جانب من و عذاب کشیدنش!!!

خیلی احمقم!!

ترس از اینکه یه روزی برنگرده و بهم نگه چرا دنیام آوردی!!!

مگه خودمون خیلی خوشبختیم که یه کوچولو رو دنیا بیارم به کوچولو که همه امید و پشت و پناهش من خواهم بود:(((

ولی با همه اینا من میخوامش با تمام وجود:*

لعنت که واسه اومدنش باید به جامعه و اوضاع کارو قرارداد و مرخصی زایمان و بی پولی و بیکاری فکر کنم لعنت به منه احمق

شجاع باش دختر شجااااااااع خواهش میکنم این یه بار و دیگه محتاطانه عمل نکن و واسه اولین بار به حرف دلت گوش کن!!!

نظرات 4 + ارسال نظر
Lo چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1391 ساعت 20:40

هر چیزی یه دلیلی داره. دکتر فروید میگه هیچ تصادفی وجود نداره. اول قبل از همه چی تو باید کسی باشی که آمادگی اومدنشو داره. یه مادر قوی، بعد هم دیگه مشکلی که وجود نداره عزیزم، واسه همین از خدا بخواه هر وقت که به صلاحتون بود بیاد.
میتونی به نی نی جون وقتی بزرگ شد یاد بدی چطور به هدفش فکر کنه و برسه، به جای اینکه مثل ما فکر واهی و بی فایده ی "چرا من به دنیا اومدم" بکنه.
از هیچی نترس، مامان میگه وقتی یه بچه به دنیا میاد خدا روزی شو هم به پدر و مادرش میده
چرا باید همچین فکرایی به سرت بزنه وقتی الان اینقدر روزای خوبیه؟ وقتی اینقدر خودت با چشم خودت میبینی اینقدر قوی شدی.. ما که بت من و سوپر من نیستیم، ما انسانیم، گام هامون رو به اندازه ای که میتونیم بر می داریم. اصلا هم غمت نباشه.
خوشحال باش چون تو قوی هستی و خوشبخت. همه چی درست میشه عزیزم :*

مرسی از حرفات دوست خوبم که انقد دلت پاکه:):*
حق با مامانه شماست ولی رسیدن به این باور سخته

Lo چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1391 ساعت 20:41

کامنتامو هم کلا هر وقت به نظرت اشکالی نداشت پابلیش کن، اگه نه واسه خودت بمونه :*

اوکی عزیزم خیالت راحت

فرنوش چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1391 ساعت 23:25

الهی قربونت برمممممم
تو نی نی بیاری بعد من دوباره خاله بشم بعد نی نی تو هم اسم مامانش فرنوش باشه هم اسم خا له اش
وووووووووووووی فک کن مامان فرنوشی که تو باشی الهیییییییی
قربونت برم میدونم سخته ولی حس مامان شدن قشنگه. ایشالا که بتونی یه تصمیم درست بگیری و خدا هر موقع که صلاح باشه یه نی نی ِ ناز و تپلی صحیح و سلامت بهتون بده عزیزم. ایشالا که خوشبخت باشی کنار همسرت و فرشته کوچولوتون تا همیشه، فرنوشی مهربونم

فرنوشه مهربونم:*******************

آواز پنج‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:17 http://radepayezendegi.persianblog.ir

....
نمیدونم چی بگم ... جز اینکه تمام حست رو میفهمم با این تفاوت که من خواستنش رو هم انکار میکنم اونم در صورتی که کافیه فقط ثانیه ای به بچه ام !! فکر کنم و شر شر اشک بریزم ...
نمیدونستم اینقدر این حس مادرانه عجیبه ... نمیدونستم اینقدر عجینه با همه وجودم ... اما حالا که فهمیدم ... باز چیزی فرق نکرده
هنوز اینجا جای خوبی برای بودنش نیست

برای شما که داریدمیرید مطمئنا همینطوره که اینجا جای اومدنش نیست
به حال کسایی که همه چی و راحت میگیرن و روهوا تصمبم میگیرن غبطه میخورم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد