چیه خب حق داره اعصابش خورد باشه، حق داره داغون باشه، لعنت به این زندگی که هیچیش معلوم نیست.
زندگی داستانی است لبریز از خشم و هیاهو، که از زبان ابلهی حکایت میشود، و معنای آن هیچ است.
شکسپیر
وقتی خدا ساکت است، میتوان هر ادعایی را به او نسبت داد!
گاهی پیش میاد که یهویی روال زندگیت عوض میشه و هیچ کاری نمیتونی انجام بدی، داره یه اتفاقایی تو زندگیم میفته، نمیدونم از کجا میان و به کجا میرسن، نمیدونم چی هستن، فقط تغییر و سردرگمی و بلاتکلیفی تو زندگیم موج میزنه امیدوارم پایان خوبی داشته باشه!
خدایا بهت نیاز دارم!
پ.ن: یه غیبت تقریبا طولانی داشتم می دونم
اهی پیش میاد که آدم تو زندگی خیلی کم میاره هر راهی و که میره نمیرسه و نمیشه
وقتایی که اینجوری میشم و این حس بهم دست میده ،باوری که داشتم این که آدما خودشون زندگی شونو میسازن میره زیر سوال و به این فکر میکنم که بقیه آدما هم تو زندگی من سهمی دارن و نقش شونو ایفا میکنن
همه مون یه زنجیره متصلیم همزمان که در حال ساختن گوشه ایی از زندگی مون هستیم نقش مونو تو زندگی یکی دیگه ایفا میکنیمحتی اگه دوست نداشته باشیم و بازم اجباررررررررررررر
پ.ن: امروز برگشتم وخداروشکر تونستم به خیلی از کارهام برسم
و در آخر این که حال کردم با برف دلم واسش تنگ شده بود
مستند زنان کفن پوش در برنامه آپارات، تنها برنامه ایی بود که باعث شد من و همسر گریه کنیم!
خیلی داغون شدم با دیدنش و اینکه انقدر وحشی هستیم و اینقدر احکام دین مون وحشیانه ست!
بسیار
دور از هم قد کشیده ایم . هر یک بر فراز صخره ای بلند و دره ای عمیق میان
مان که با هیچ خاکستری پر نخواهد شد . جدایمان کردند . از روز اول مهر . با
پوشش های متفاوت . مانتو و مقنعه و چادر تیره بر من پوشاندند و تو را با
لباس فرم و کله ای تراشیده به ساختمانی دیگر فرستادند . من رابه مدرسه ی
دخترانه و تو را پسرانه . دانشگاه هم که رفتیم جدایمان کردند . با ردیف های
دور از هم . نیمکت های خانم ها و آقایان . با درها و راهرو ها و ورودی ها و
خروجی های خواهران و برادران .جدایمان کردند و ما بسیار دور
از هم قد کشیدیم . در اتوبوس با میله ها و در حرم و امامزاده با نرده ها و
در دریا و ساحل با پارچه های برزنتی.
آنقدر دور و غریب از هم بزرگ شدیم
تا تو شدی راز درک ناشدنی ای برای من و من شدم عقده ی جنسی سرکوب شده ای
برای تو .تا هر جا که دیگر نتوانستند جدایمان کنند، در تاکسی و خیابان ، از
زور بیماری و عقده های جنسی خود را به من بمالی و برهنگی ساق پایم حالی به
حالی ات کند و نگاه حریص ات مانتو ام را بدرد .
جدا و بسیار دور از هم
قد کشیدیم انقدر که تا پایین تنه هایمان معذب مان کرد خیال کردیم عاشق شده
ایم و چون عاشق هستیم باید ازدواج کنیم و بعد هم با هزاران عقده ی بیدار و
خفته به زیر یک سقف رفتیم .
بسیار دور از هم قد کشیدیم . انقدر که دیگر
نگاه مان نیز یکدیگر را خوب و درست ندید و نگاه های انسانی جای خود را به
نگاه جنسیتی دادند درهمه جا . در محل کار ، در محافل فرهنگی و علمی و حتی
جلسات سیاسی .
و من باید تقاص همه ی این فاصله ها را بپردازم . تقاص
دوری از تو و بر صخره ای دیگر قدکشیدن را . تقاص تو را ندیدن و نشناختن را .
باید که تنم بلرزد وقتی هوا تاریک می شود و من تنها در خیابانم . وقتی
دنبال کار می گردم . وقتی تاکسی سوار می شوم .
منبع: ایمیل
پ.ن:هیچی
بدتر از عذاب وجدان وجود نداره!!!!!!!!!!!!!
خداجونمممممممممممممم...................................................................................................