بوسه ای برای من

بوسه ای برای من

تلاش برای یک زندگی گرم؟؟!!!
بوسه ای برای من

بوسه ای برای من

تلاش برای یک زندگی گرم؟؟!!!

خانه دوست کجاست؟

دلم دوست میخواد

دوستیکه بتونم باهاش برم بیرون و قدم بزنم و حرف بزنم

از حرفام خسته نشه پاهاش درد نگیره

دوستی که وقتی هوس میکنم مهمون داشته باشم زنگ بزنم بهش و بیاد و باهم چای و کلوچه تازه بخوریم

دوستی که یهو بی برنامه اس ام اس بزنه و ازم بخواد باهاش برم بیرون

دوستی که باهام بیاد شهر کتاب و یک عالمه بین قفسه های کتاب بگردیم و غر غر نکنه به جونم:)

دلم از اون جنس حرفا میخواد که فقط به یه دوست میشه گفت شون

دلم یه دوست میخواد که وقتی بال بال میرنم یکی با من بیاد بریم سینما مشتاق تر از خودم باشه..

دلم یه دوست میخواد...

اره من خیلی وقته دلم یه دوست میخواد ازجنس خودم...

حیف که همه دوستام کیلومتر ها ازم فاصله دارن:(

کوچولو

سرخوش بعد از دو روز دوری از خونه و همسرم خوشحال و خندان از سر کار دارم بر میگردم خونه تو جاده م و خوشحال با نامجو دارم زیر لب میخونممممم دور ایران و تو خط بکش.... و تو اوج انرژی اس ام اس همسرم، که نوشته  آ زنگ زده بود و گفت که مرداد بابا میشه اگه خواستی بهشون تبریک بگو!!!!!!

ناگهان همه اون حسای خوش و انرژی فراووونم گم و گور میشن حسود نیستم بخدا حسودی نمی کنم غبطه می خورم و حسرت می خورم واسه اونا خیلی خوشحالم خیلی خیلی

ولی واسه خودم؟؟؟؟

ناراحتم

خیلی ناراحت

تازه یه ساله عروسی کردن خوش به حالشون

خوش به حالشون که شجاع بودن

خوش به حال شون که خواسته و حس خوب پدر مادر شدن شون رو فدای جامعه و نفت و سکه و دلار و گرونی و کوفت و زهرمار نکردن و شجاع بودن

نگران عدم  تمدید قرارداد سر ساله محل کارشون نبودن و شجاع پای خواسته شون واستادن

اون وقت من چی؟؟؟

یه زمانی از داشتن کوچولو متنفر بودم

یه ساله که عاشقشم

جای خالیشو تو خونه کوچولومون حس میکنم

همه جا تو پذیرایی تو اتاق خواب تو حموم

تو خیالم پاهای کوچولو دستای نازشو لپای توپولی شو که قراره به همسرم بره بوس میکنم و باهاش حرف میزنم

اولش که اون مشکل لعنتی سر راهم بود و نمیزاشت و حالا هم که مشکلم حل شده

ترس لعنتی!!!

ترس از جامعه

ترس از مادر خوبی نبودن

ترس از نبودن با همسرم تا آخر با وجود عشق و علاقه بین مون

ترس از اومدنش و شرمندگی من در مقابل خواسته هاش

ترس درک نکردنش از جانب من و عذاب کشیدنش!!!

خیلی احمقم!!

ترس از اینکه یه روزی برنگرده و بهم نگه چرا دنیام آوردی!!!

مگه خودمون خیلی خوشبختیم که یه کوچولو رو دنیا بیارم به کوچولو که همه امید و پشت و پناهش من خواهم بود:(((

ولی با همه اینا من میخوامش با تمام وجود:*

لعنت که واسه اومدنش باید به جامعه و اوضاع کارو قرارداد و مرخصی زایمان و بی پولی و بیکاری فکر کنم لعنت به منه احمق

شجاع باش دختر شجااااااااع خواهش میکنم این یه بار و دیگه محتاطانه عمل نکن و واسه اولین بار به حرف دلت گوش کن!!!

تلختر از همیشه

لعنت به این زندگی!!!

4 سال کافی نیست برای شناختت؟؟

چرا هر سری باید به اخلاق گند جدید روبشه؟

قلبم درد میگیره و دیگه توانی واسه تحمل ندارم

اندکی درک متقابل

اندکی تحمل

اندکی خویشتنداری

و اندکی گذشت

همه چی رو حل میکنه باورکن


پ.ن: دلم میخواد  الان در نقش دختر خانواده باشم

تو خونه پر از آرامش پدری رها از دغدغه ها و مسئولیت ها و تنش ها

مثل همون موقع هایی که مادرم کوچکترین مشکلاتم و حل میکرد

یاد تو 2

نگه داشتن زورکی خاطرات و یاد افراد رفته، تو زندگیت یعنی همین که پسورد همه چیت ناخوداگاه چند رقم آخر شماره ش باشه

عدالت

برابری و درک متقابل، یعنی همین که من و تو صبح زود باهم از خونه بزنیم بیرون و غروب باهم برگردیم ولی!! ولی!!!

اونیکه باید به فکر ناهار فردا، ظرفهای نشسته، یخچال و فریزر خالی و خونه نا مرتب باشه منم نه تو!!

عزیـــــــــــــــــــزمی!!!!