بی حوصله گی
سردرگمی
بی هدفی
پوچی
حسرت
حسرت
و بازم حسرت
هر مرحله ایی از زندگی که میگذره از لذت و خوشی ها کمتر و به اعصاب خوردی و ناراحتی هاش افزوده میشه.
اینکه هوا ابری باشه و بارون بباره
اینکه یه روز خوب و شروع کرده باشی که با صدای بارون از خواب بیدار شده باشی
اینکه تعطیلات تابستونیت شروع شده باشه
خیلی لذت بخشه
لذت بخش تر میشه وقتی selection قدیمی نامجوتو پیدا کنی و گوش بدی
نتیجه ش میشه یه عالمه فکر و تصمیم که یهویی هجوم میاره به ذهنت، واسه سه ماهی که بیکاری
لیست کارایی که دوست داری انجام بدی پشت سر هم ردیف میشن
لیست کتابایی که دوست داشتی بخونی
کلاسایی که تصمیم داری بری
و دستی که دوست داری دوباره قوی شه و فک کنم روزی یه ساعت طراحی کافی باشه:)
رو دیوار اتاق خوابمون جای یه تابلوی افقی با ترکیب رنگی آبی و طلایی و مشکی خیلی خالیه
رو دیوار راهرومون هم همینطور دوست دارم زود شروع کنم
میز گرد گوشه هال یه سری چیزای ریزه میزه کم داره و خیلی چیزای دیگه که جاشون خالیه تو خونمون و دوست دارم همه این کارارو بکنم
کتابایی که هم که تصمیم دارم بخونمشون دارن نگام میکنن...
فکرکنم از امروز بتونم شروع کنم
درسته که زبان مادری مهمه
درسته که باید پای بند به فرهنگ و زبان خودت باشی
درسته که باید ریشه و اصل خودتو حفظ کنی
ولی
ولی
مادر و پدرایی که فارس نیستید و به زبانی غیر از این زبان صحبت می کنید، سر تعصبات بیجا، خودخواهی و یا تنبلی فرزندانتون رو از زبون رسمی کشور محزوم نکیند
نتیجه ش میشه دخترای 17-18 ساله ایی که نمی تونن فارسی صحبت کنن و 80 درصد جمله ایی که میگن کر*دیه
نمی دونم به نظرم بعد از پدر و مادر ها، مسئولین و معلمای مدرسه شون هم مقصرن که تو مدرسه و سر کلاس هم با زبون مادری شون حرف زدن و سعی نکردن که با زبون رسمی کشور درس بدن.
این بچه ها اگه دانشگاه یه شهر دیگه قبول شن چی میشه؟
پ.ن: حالا جنبه مثبت قضیه: به لطف شاگردام که فارسی حرف نمیزنن دارم کر*دی یاد میگیرم:)