حس بعد از ظهرهای تابستونی خیلی نوستالژیکه
یاد دوران کودکیم می افتم
کاش هنوزم بچه بودم
کاش دنیام مثله دنیای کودکیم بود
پر از رویا و آرزووو ونقشه های کودکانه
کاش هنوزم دلم به دوچرخه سواری با داداشم و بازی هامون خوش بود و باهاشون شاد میشدم
دوست دارم زمان زود بگذره دوست دارم روزا زود بگذرند و سرنوشت هر چی رو که واسم رقم زده سر راهم بزاره
دوست دارم هر اتفاقی قراره تو زندگیم رخ بده سریع تر رخ بده و کم کم زندگیمو به پایان برسونه
حس میکنم دیگه کاری برای انجام دادن ندارم
بی انگیزه م
پوچم
و
ساکن
و بی حرکت
سر جام ایستادم و فقط به تغییرات و تحولات اطرافم نگاه میکنم بدون این که کاری بکنم و حرکتی کنم
دوست دارم روزا زود بگذرن
چه قدر همه چی بیخوده
این روزا خیلی حرف دارم که تو دلم تلنبار شدن ولی حسی برای گفتن و نوشتن شون ندارم.
خیلی چیزا از خیلی جاها تو مغزم دارن رژه میرن و هر تیکه از ذهن و فکرم یه جایی مشغوله.
دوست دارم همه شونو بغل کنم و یه جا جمع کنم که اینقدر تیکه تیکه نشم.
از چی بنویسم؟
از چی واقعا از کدوم قسمت بخوام شروع کنم؟
این روزا بد جوری با خودم درگیرم.
البته عادت کردم سالی یکی دوبار این خود درگیری و این حس و حال بد میاد سراغم معمولا هم اردیبهشت تا خرداد و گاهی هم بهمن تا اسفند...
خودمم میگم که عادت کردم اونقدر عادت کردم که دیگه زمان حضور این حال و هوا رو تو خودم حفظم:(
چه جوری بنویسم؟ مثل ذهنم که پراکنده ست؟ منم پراکنده بنویسم؟
دوست دارم یه بایگانی و آرشیو درست و حسابی تو ذهنم داشته باشم که وقتی به هم میریزه، همه چی باهم نریزن بیرون و این جوری قاطی پاطیم نکنن و سردرگم نشم.
دوست دارم که الان سه چهار سال قبل بود..............................................
و من
همون دختر دانشجویی بودم که بیشترین و بزرگترین دغدغه ش، دلتنگی و دوری از خانواده و رسیدن به ژوژماناش بود و بهترین دلخوشیش، گردش و بیرون رفتن و سرزدن به گالری ها و موزه ها بود، نه اینی که الان هستم...نه اینی که خواهم بود...
حس میکنم حس و حال و انگیزه همه چی تو وجودم مرده
به زمان نیاز دارم
تا خودمو دوباره پیداکنم
تا حوصله مو برگردونم سرجای اولش
تا دوباره انگیزه پیدا کنم
تا دوباره لذت ببرم
کی زمانش میرسه؟
بی حوصله گی
سردرگمی
بی هدفی
پوچی
حسرت
حسرت
و بازم حسرت
هر مرحله ایی از زندگی که میگذره از لذت و خوشی ها کمتر و به اعصاب خوردی و ناراحتی هاش افزوده میشه.
این روزا خیلی سرم شلوغه از صب که بیدار میشم مشغولم تا آخر شب که می خوابم
باورم نمیشه دو روز دیگه راحت راحت میشم
یعنی پست 125 میام و از راحتیم می نویسم؟؟؟؟
واسم دعا کنینننننننننننننن یکشنبه باید برم و کارایی که واسه پروژه نهاییم انجام دادم و تحویل بدم
الان دیگه مراحل آخری لباسام و طراحی هامه