بعضی از عطرا بوی غربت دارن
بعضی از ادما
بعضی از ساعات
بعضی از حرفا
بعضی از نوشته ها
بعضی از مکان ها
و
بعضی از پیش آمدا
ولی نمی دونم چرا همه شون با هم میان سراغ ادم!
هم اکنون نیازمند دعای سبز شما هستیم
چرا همه چی بهم ریخته این روزا؟
هر سری که پدرو مادرم و میبینم بیشتر دلتنگ میشم..
دلتنگ روزایی که زیر یه سقف بودیم...
آزادی در مملکت ما یعنی اینکه:
حریم شخصی واسه خودت نداشته باشی!
یعنی اینکه برادران نیروی انتظامی تصمیم بگیرن که چی واسه ت خوبه چی بده!
یعنی اینکه از ساده ترین حقوق انسانی محروم باشی!
یعنی اینکه خواهران بسیجی تصمیم بگیرن چی بپوشی!
یعنی اینکه به خاطر یه مانتوی کوتاه بگیرنت و عین مجرما شماره بدن دستتو از تمام زوایا ازت عکس بگیرن!
یعنی اینکه اگه گوشه خیابون رو به موت افتادی نباید چیزی بخوری که ماه مبارک رمضونه!
یعنی وقتی خونه نباشی و برگردی خونه ببینی ماه×واره تونو بردن به همین سادگی!
پ.ن: خداییش این مورد اخری بیشتر از بقیه واسه م زور داشت! دو روزه انقدر حوصله مون سر میره.
دارم لباس عروس مو به حالت اولشش برمی گردونم
و به این فکر میکنم که همیشه چیزی و که امانت گرفتم و عین روز اول تحویل دادم ...
میدونم که دیگه استفاده ایی ازش نمی کنم ولی هنوز واسه م مهمه و دوستش دارم
چین پشت دامن باز شده
سنجاق نگینیه رو پاپیون جلوی لباسم کنده شده
یه عالمه مروارید و نگین نقره ایی رو لباسم دوخته شده
یه عالمه بندینک به زیپ پشت لباس اضافه شده که سایزش بشه
گویا صاحب یه لباس جدید شدم که تنها شباهتش با قبلی پاپیون جلو لباسه
درست میشه؟؟ناراحتم