خدایا تا کی قراره زندگیا انقدر سرد و یخ زده باشه؟
تا کی میخوای همون جوری بیکار بشینی و نسبت به این همه ظلم و بد بختی بی تفاوت باشی؟
اگه قرار بود که ول مون کنی...
گویا هر چی ساکت تر و شاکرتر باشیم بدتر میشه!
به چی میشه دل و و خوش کرد؟
به این اوضاع ناز زندگی؟
به این استرسی که همیشه هست؟
شب با استرس خوابیدن
صب با استرس بیدار شدن
همیشه دلهره
همیشه اظطراب
همیشه نگرانی
همیشه بوی گند زندگی!
همیشه زندگی سرد و یخ زده!
پ.ن:ترو خدا نیاین بنویسید که چی شده و چه خبره؟؟؟
اتفاق خاصی نیفتاده من خوبم فقط کلی نوشتم!
خسته م
افسرده م
پوچم
داغونم
بی هدفم
سردرگمم
کلا mp3بدبختی و بدشانسی ام
دلم شکسته از زندگی خیلی زیاد
دلم واسه در برابر باد و پولکم تنگ شده واسه همین اسم بلاگ واسم نویسنده بر میگرده به اسم بلاگ قبلیم:)
غرنامه:
خسته شدم از این برنامه تکراری، هر روز صب پا شو برو عصر برگرد و ناهار بخور و یه نیمچه استراحت و بعدش با پوچی و خستگی برو سراغ کتابات...
خط به خط و می خونم و خط می کشم ولی دریغ از ذره ایی توجه و دقت، فکرم هزار جا هست به غیر از کاری که دارم انجام میدم!
خسته شدم دلم یه تفریح درست و حسابی می خواد هوای تازه میخواد:(
درسته هر روز بیرونم ولی خب ترمینال و محل کار و دوباره ترمینال و دو ساعت راه که دردی و دوا نمیکنه اینکه بیرون نیست!
بیشتر خسته م میکنه:(
روحم خسته ست خیلی خیلی....
چرا هیچکسی و ندارم که بخوام باهاش برم بیرون دو دقیقه قدم بزنم؟؟؟؟؟
اصلا فکر نمیکردم که اگه یه روز تو خونه نباشه من این قدر دلم بگیره و حوصله م سر بره و دلتنگ بشم، همیشه فکر میکردم که اگه یه روزی نباشه من خیلی راحت و بدون دلتنگی روزمو بگذرونم ولی امروز...
چقد جاش تو خونه خالیه:(
زود برگرد، من دیگه از وضعیت همیشگیه مبل و بی بی سی و دود و چایی شکایت نمیکنم و غر نمی زنم:(
خداااااااا از دستت عصبانی ام!
یه بار دیگه دارم میرم یه تیر دیگه بندازم!
این بار دیگه عصبانیم نکن همین جوری نشستی که چی بشه؟؟؟
که من حرص بخورم؟؟؟؟؟؟
با یه عالمه امید دوباره میرم واسه حل مشکلات فراوان و شایدم کوچک امیدوارم که خوشحال برگردم.
بعدا نوشت: خدایا تو که بدترش کردی !!!!!!